عکسهای آتلیه 6 ماهگی پرنسس من
وانیای مامان ؛
روز 18 تیر ماه برای ماهگرد ششم شما برای بار دوم بردیمت آتلیه
اول رفتیم خاله جون و مهیار رو از خونه شون گرفتیم بعد رفتیم کیک و شمع برات خریدیم و بعدش هم رفتیم آتلیه بابایی چون شاگرد داشت نتونست بیاد فقط ما رو رسوند و برگشت ، رونیکا جون هم قرار بود نیم ساعت بعدش با دایی جون و زن دایی جون بیاد تا عکس سه نفره ازتون بگیریم.
بازم مثل بار اول هر چی من و خاله جون و آقا و خانوم عکاس حنجره مون رو پاره کردیم دخترک دلبند ما یه لبخندک هم نزد.
فکر کنم یه کمم خسته شده بودی منم هر چی بهشون میگفتم باز میگفتن نه بزار این ژست رو هم بگیریم .
خلاصه بعدش هم رونیکا جون اومد و اوه اوه تلاش ما برای مدیریت کردن هر سه تای شما
هر بار یکیتون به یه طرف نگاه میکردین یا شیطونی میکردین و هی هم سه تاتون میخواستین کلک کیک رو بکنین
فدای هر سه تاتون بشم من
آخر هم به رونیکا جون و مهیار جون کادو دادیم و تشکرکردیم که اومدن تولد ششماهگی وانیا جونی
روز 21 تیر هم رفتیم با بابایی انتخاب عکس خب بازم مثل دفعه قبل توی همه شون کاملا جدی بودی اما جیگر جیگر و خوردنی
9 تا عکس انتخاب کردیم
30 تیر هم رفتیم و عکسهای عروسکمون رو تحویل گرفتیم
و این هم عکسهای ماه روی مامانی و بابایی
شش ماه است به دوست داشتن تو آرامم
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
ببین به یک نگاه تو ، تمام من خراب شد
جهان ، از چشمهای تو شروع میشود
فدای تو ، همه جان و تن من